The Sound of Sunset - DaDa Aref

And there it was, a tall hill Almost a pyramid, cloaked in green grass and cloud shadow Topped by a grey tower Gaunt, noble against the blue sky And there it was, the chalk path Just as she said it would be Rising like a pilgrim's way And there they were, the red roofs of the town below And the two sister hills, Wearyall and Chalice And beyond those the water cuts, glinting amid the fields In the distance were town spires, ridges, dreaming woods The ragged line of the Mendips And when he turned his head to the south and west And craned his eyes as far as he could see There was the sea-haze rising above untold low lands, inlets, bays and harbours The land of sunset And so he walked the chalk path Steeper under foot than it had seemed to the eye And he felt something catch in his pocket He slipped in his hand and drew out her letter (...) The sun beat on his neck and shoulders Still hot in its hour of setting And his shadow, immeasurably long, made the climb ahead of him Reaching the open gate of the tower, long before he did

مردم از دست تو دیگه بسه دو رویی یا این رو یا اون رو کوچولو دست به دست میکنی ز دستم میگریزی مثال یه آهو کوچولو پریشون میکنی منو چون گیسویت از این سو به اون سو کوچولو خدا رو دلم رو به بازی گرفته دو چشم و دو ابرو کوچولو تو چشمام نگاه بارونه پشت شیشه تو دلم آتیشه کوچولو تو منو سوزوندی میون آتیش نشوندی واسه همیشه کوچولو منو با غرورم دنبالت کشوندی از این کوه به اون کوه کوچولو اون عهدی که بستی تو دستت شکستی مگه نه تو بگو کوچولو مردم از دست تو دیگه بسه دو رویی یا این رو یا اون رو کوچولو دست به دست میکنی ز دستم میگریزی مثال یه آهو کوچولو پریشون میکنی منو چون گیسویت از این سو به اون سو کوچولو خدا رو دلم رو به بازی گرفته دو چشم و دو ابرو کوچولو مردم از دست تو دیگه بسه دو رویی یا این رو یا اون رو کوچولو دست به دست میکنی ز دستم میگریزی مثال یه آهو کوچولو پریشون میکنی منو چون گیسویت از این سو به اون سو کوچولو خدا رو دلم رو به بازی گرفته دو چشم و دو ابرو کوچولو پریشون میکنی منو چون گیسویت از این سو به اون سو کوچولو خدا رو دلم رو به بازی گرفته دو چشم و دو ابرو کوچولو

عارل انى واحد تانى واللى باقى من زمانى مش بايدى او عشانى عارف انى واحد تانى واللى باقى من زمانى مش بايدى او عشانى ساعات بحلم بانى فرحان بدنيتى وكتير بصرخ كانى مسكون فى دمعتى وعارف الود كان ودى مطلعش من جلدى... بس الزمان قاسى واخد ولا بيدى بس الزمان قاسى ياخد ولا بيدى عارف انى واحد تانى واالى باقى من زمانىمش بايد. او عشانى عارف انى واحد تانى كان قلبى بيغنى. بس البكا خانى العمر ليه ماشى... والجرح مستنى عارف انى واحد تانىواللى باقى من زمانى مش بايدى او عشانى عارف انى واحد تانى